همانگونه که ذکر شد، اصطلاحات «ذهنآگاهی» و «مراقبهی ذهنآگاهی» غالباً به جای یکدیگر به کار برده میشوند. علاوه براین، برخی سازه ها با ذهن آگاهی مرتبط میباشد. این سازهها به دو مقوله عمده تقسیم میشوند: «شیوههای پردازشگری ذهنی[1]» و« هشیاری رفلکسی(بازتابی)[2]» (یعنی نوع و میزان دانش در مورد خود) (بیومیستر[3]،1999).
شیوه های پردازشگری ذهنی
ذهنآگاهی از سایر اشکال پردازشگری ذهنی به ویژه آگاهی، توجه، شناخت و فرایندهای فراشناختی متمایز شده است. آگاهی، به عنوان یکی از مؤلفه های هشیاری تحت عنوان نظارت مستمر بر رویدادهای درونی و محیط بیرونی تعریف شده است(براون و ریان،2003).
توجه به عنوان مؤلفهی دیگر هشیاری، فرایند ایجاد حساسیت افزایشیافته نسبت به دامنهی محدود تجربه اطلاق میشود. شناخت، نوعی از فرایندهای ذهنی، تجارب یا حالات روانی است که فرد میتواند از آنها آگاهی حاصل نماید (تونیتو[4]،2002).
در ارتباط با ذهنآگاهی، آیین بودا بین شناخت ادراکی و شناخت مفهومی تفاوت قائل شده است. منظور از شناخت ادراکی میزان حضور آگاهی نسبت به اتفاقات درون و بیرون بدن است و شناخت مفهومی عبارت از تجارب درونی است که با شناخت ادراکی روی داده و میتواند به شکل توصیفی (مانند آن یک صداست)، تحلیلی (مانند آن یک صدای بلند است) یا قضاوتی (مانند آن یک صدای آزاردهنده است) باشد. شناخت مفهومی از بیشترین رابطه با فرایندهای فراشناختی برخوردار میباشد. با آنکه آگاهی، توجه و شناخت به روشی تعریف شدهاند ولی تمایز بین فرایندهای فراشناختی به این روشنی تعریف نشده است.
فراشناخت[5] به طرق مختلفی تعریف شده است؛ از جمله «باورها و نگرشهای مرتبط با شناخت» ، شناخت در مورد شناخت؛ فرایندی فعال و عمیق که معطوف به فعالیت شناختی است و فعالیت شناختی که در آن سایر فعالیتهای شناختی، هدف تعمق قرار میگیرند (یعنی تفکر در مورد تفکر). بین دانش و بینش فراشناخت تفاوت وجود دارد. دانش فراشناخت به معنای دانش واقعی است که در آن محتوای افکار، همیشه منعکس کننده واقعیات دنیای خارج نیست؛ درصورتی که بینش فراشناخت عبارت از تجربه واقعی افکار ( به عنوان پدیدههای ذهنی) در لحظه وقوع میباشد (تیزدیل،1999؛ تیزدیل و همکاران،2002).
آگاهی فراشناختی به عنوان نوعی از بینش فراشناختی به تجربهی افکار به عنوان وقایع ذهنی، جنبههایی از خود یا انعکاسات مستقیمی از واقعیت میپردازد. علاوه بر این باور فراشناختی تاحد زیادی به باور فرد مربوط است. آنچه تعریف عملیاتی این شیوههای مختلف پردازشگری ذهنی را مشکلتر میسازد، آن است که این اصطلاحات غالباً مترادف با هم به کار میروند. مثلاً تیزدیل و همکارانش(2002)، مینویسند: بینش فراشناختی(آگاهی) را تحت عنوان تجربه کردن افکار در لحظه وقوعشان درنظر میگیرند. استفاده کردن از هر دو اصطلاح دانش و بینش فراشناختی، تفاوت بین این دو را کمرنگ نموده است. علاوه بر این از تعریف یک شیوه پردازشگری برای تعریف اشکال دیگر نیز استفاده میشود؛ مثلاً در حالیکه آگاهی قبل از این به عنوان نظارت دائم محیطهای درونی و بیرونی تعریف شده، این اصطلاح در ادبیات علمی ذهنآگاهی به عنوان توانایی ذهنی انسان برای تمیزدهی شناخت (مثلاً افکار و احساسات) از تشخیص ( مثلاً دانستن اینکه فرد در حال احساس کردن یا تفکر کردن) تعریف شده است (تونیتو،2002). تعریف اخیر از تشابه بسیار زیادی با تعریف دانش فراشناختی و بینش فراشناختی برخوردار است. تعاریف برخی از این اصطلاحات نیز در یک زمینهی خاص میباشد. تعریف اخیر از تشابه بسیار زیادی با تعریف دانش فراشناختی و بینش فراشناختی برخوردار است. تعاریف برخی از این اصطلاحات نیز در یک زمینه خاص میباشد مثلاً از فراشناخت در رابطه با آسیبشناسی روانی تحت عنوان «آگاهی از شناخت در افسردگی» یاد شده است. به نظر میرسد که پردازشگری فراشناختی با ذهنآگاهی رابطه داشته باشد. به این دلیل که بیشاپ(2002)، ذهنآگاهی را تحت عنوان یک نوع توانایی فراشناختی که در آن فرد از توان مشاهده فرایندهای ذهنی خود برخوردار میگردد، تعریف میکند. بنابراین ذهنآگاهی تلفیقی از توجه در زمان حال و پذیرش تجارب درونی است تا صرفاً توانایی مشاهده فرایندهای ذهنی.
اشکال هشیاری رفلکسی
سیندر[6](1974)،در رابطه با خودنظارتی یا مشاهده خود و خودکنترلی هدایتشونده به انجام مطالعاتی مبادرت نمود و به تشریح اهداف بالقوه خودنظارتی پرداخت. او این اهداف را به این شرح خلاصه نمود:
از فرایندهای خودنظارتی در مداخلات شناختی ـ رفتاری نیز استفاده میشود؛ مثلاً «ثبت تغذیه روزانه در درمان پرخوری عصبی» (آگراس و اپل[7]،1997)، ثبت نگرانیها در درمان اضطراب منتشر (کراسکه، بارلو و الیری[8]،1992) و تغییر در فراوانی یک رفتار هدف که نتیجه فرایند خودنظارتی است (کارداسیوتو،2005).
نظریه خودآگاهی با پل زدن به سازه خودنظارتی سیندر(1974) تمایزی را بین دو مفهوم قائل شده است:
الف- توجه معطوف به خود، ب- توجه معطوف به محیط (فینگشتاین[9]،1997).
سه سازه از نظریه خود ـ آگاهی مشتق شده است:
سازه خود ـ آگاهی به عنوان حالتی روانشناختی تعریف شده است که در آن توجه معطوف به خود، در نتیجه متغیرهای موقعیتی گذرا، مزمن یا هردو روی میدهد. بین خودآگاهی فردی، یعنی آگاهی از خود از دیدگاه فردی و خودآگاهی عمومی یعنی آگاهی از خود از دیدگاه و چشم انداز خیالی دیگران نیز تفاوت وجود دارد. برخلاف خودآگاهی که یک حالت روانی است، خودهشیاری به عنوان گرایش دائم افراد برای جهتدهی توجه به سمت درون یا بیرون تعریف شده است (فجفار و هویل[13]،2000).
فینگشتاین(1997)، خاطر نشان میکند که خودهشیاری افزایش یافته با آگاهی افزایش یافته از افکار و احساسات، تجربه حالات بدنی و واکنش عاطفی نسبت به رویدادهای شخصی رابطه دارد، با این وجود یکی از انتقاداتی که به این محقق میشود آن است که خودهشیاری فردی از دو عامل تشکیل شده است: خودتعمقی و آگاهی از حالات درونی. مطالعات نشان دادهاند که خودتعمقی از همبستگی مثبتی با مقیاس عواطف منفی و روان نژندی برخوردار است درحالیکه آگاهی از حالات درونی از چنین رابطه ای برخوردار نبوده یا اصلاً رابطهای ندارد (تراپنل و کمپل[14]،1999).
سومین سازهی مشتق شده از خودآگاهی، توجه معطوف به خود است که اینگرام، لومری، کروئت و سیبر (1987) آن را به عنوان آگاهی حاصل از اطلاعات تولید شدهی درونی تعریف میکند. سازهای که به توجه معطوف به خود، مربوط است، جذب میباشد. تلگن و اتکینسون[15](1974)، در بررسی روابط تلقین پذیری هیپنوتیزمی، جذب را تحت عنوان تعهد دسترسی کامل به منابع ادراکی، حرکتی، تخیلی و فکری موجود نسبت به یک الگوی یکپارچه موضوع توجه تعریف کردهاند. آنها بیان کردهاند که توجه کامل با مفهوم پررنگی از واقعیت نسبت به یک موضوع کانون، کاهش انحراف حواس توسط محرکهای بیرونی و یک حس اصلاحشده واقعی و مفهوم خود رابطه دارد. خودجذبی[16] شامل توجه افراطی، مداوم و خشک نسبت به اطلاعات درونی میباشد (کارداسیوتو،2005).
خودمشاهدهگری به عنوان «تعمق هشیارانه» و تعبیر و تفسیر جریان منطقی حواس و عواطف و افکار تعریف شده است. خودمشاهدهگری باعث کاهش شدت افکار وسواسی و الگوهای پاسخ خودکار و کمک به تفکر بازتر و وسیعتر میشود(هورویتز[17]،2002).
خودتنظیمی، سازهی دیگری است که با نحوه پردازش اطلاعات درباره خود رابطه دارد و از طریق این سازه است که سیستم برای دستیابی به اهداف خاص، خود را تنظیم میکند. خودتنظیمی یک مفهوم مهندسی است که برای ارگانیسمهای زنده به کار گرفته شده است و از پاسخ خودکار تا خودتنظیمی آگاهانه پیش رفته است. بر اساس حلقههای بازخورد که به دو نوع مثبت و منفی تقسیم میشوند و همچنین در خلال خودتنظیمی توجه آگاهانه[18]، آوردن چیزی به آگاهی هشیارانه باعث تقویت بازخورد و آن به نوبه خود موجب خود ـ تنظیمی بعدی میگردد(شاپیرو و شوارتز،2000). حلقههای بازخورد منفی باعث تعادل زیستی میشود، در حالیکه حلقههای بازخورد مثبت به تغییر رشد و تحول منجر میگردد. شاپیرو و شوارتز(1999)، روشهایی را برای افزایش خودتنظیمی به کار میبرند که عبارتند از: مراقبه، بازخورد زیستی، تخیل هدایتشونده، آرامسازی پیشرونده عضلانی و ورزش.
بنابراین خودتنظیمی، فرایندی است که از طریق آن سیستم، ثبات کارکردی خود را حفظ میکند و امکان انعطافپذیری در موقعیتهای جدید را فراهم میآورد.
شاپیرو و شوارتز(1999) اذعان میدارند که هدف از آموزش خودتنظیمی، کاهش بیماری و افزایش سلامتی از طریق واداشتن افراد به توجه کردن به خود است. دسی و ریان[19](1980)، مشابه با مفهوم خودتنظیمی، نظریه جدیدی تحت عنوان خود ـ مختاری[20] را ابداع نمودند. این نظریه بیان میدارد که رفتارها بر اساس انگیزههای آگاهانه انتخاب میشوند. برطبق این نظریه افراد پیامدهایی را انتخاب میکنند که با توجه به منابع موجود در یک موقعیت، آگاهانه ترین انگیزه هایشان را برآورده میکند. خودمختاری برخلاف رفتار خودکارعاری از آگاهی[21]، معادل با رفتار ذهنآگاهانه[22] است، چرا که دربرگیرندهی جریان آگاهانه رفتارها در جهت نیازها، ارزشها و علایق میباشد.
بخش وسیعی از ادبیات علمی مربوط به ذهنآگاهی، آگاهی و توجه خود بر هشیاری رفلکسی میباشد که به بررسی نوع و میزان دانش فرد نسبت به خود اختصاص دارد. با این وجود ذهنآگاهی از جهات متعدد با هوشیاری رفلکسی تفاوت دارد. اگرچه ذهنآگاهی دربردارندهی توجه معطوف به خود است ولی هدف از این توجه، ایجاد چشماندازی از رویدادهای ذهنی است که به فرد اجازه میدهد به مشاهدهی رویدادهای ذهنی خود بپردازد، به جای اینکه این رویدادها را جزئی از خود بداند. این همان مبنای نظری است که شوارتز در کتاب خود تحت عنوان قفل ذهن در مرحله اول ( برچسبزنی مجدد) درمان بیماران وسواسی به آن اشاره میکند (کارداسیوتو،2005).
برخی سازههای هشیاری رفلکسی (مانند خودنظارتی، خودهشیاری و خودآگاهی ) با ارزیابی یا نگرانی در مورد خود سروکار دارند. در صورتیکه ذهنآگاهی معطوف به خود، مطابق تعاریف به عمل آمده از آن، عاری از داوری است. از طرف دیگر افزایش هشیاری رفلکسی با پیامدهای منفی و کاهش سلامت روان رابطه نشان داده است، درحالیکه ذهنآگاهی با سلامت روان و کاهش برآشفتگی رابطه داشته و پیشبینیکننده آن بوده است (براون و ریان،2003).
[1] – Modes of mental processing
[2] – Reflexive consciousness
[3] – Baumeister
[4] – Toneatto
[5] – Metacognition
[6] – Synder
[7] – Agras and Apple
[8] – Craske, Barlow and Oleary
[9] – Fenigstein
[10] – Self-awareness
[11] – Self-consciousness
[12] – Self-focused
[13] – Fejfar and Hoyle
[14] – Trapnel and Campbell
[15] – Tellegen and Atkinson
[16] – Self-absorption
[17] – Horowitz
[18] – Conscious attentional self-regulation
[19] – Deci and Ryan
[20] – Self-determination
[21] – Mindless behavior
[22] – Mindful